نویسنده: سعید مهدوی فر




 


بر پایه دیوان خاقانی

چکیده
یکی از برجسته ترین و عمده ترین تصاویر شاعرانه استعاره است، بلاغت و کاربرد استعاره چنان است که کم تر سخن ادبی ای می توان یافت که عاری از این تصویر باشد. استعاره را بر دو نوع استعاره مصرّحه و استعاره مکنیه تقسیم کرده اند. استعاره مصرّحه گاه در قالب یک واژه، و گاه در قالب یک گروه اسمی آفریده می شود. از نظر بسامدِ کاربرد و عمدتاً به جهت ارزش بلاغی و غنای تصویری، استعاره های مصرّحه ای که در قالب یک گروه اسمی بیان می شوند، بر استعاره های نوع دیگری برتری دارند. این بر تری بازبسته به وابسته هایی است که در این گروه اسمی وجود دارد، حال آنکه این بُعد از دید پژوهشگران به دور مانده است. در این جستار بر آنیم تا به تبیین و تحیل این وجه بپردازیم. برای دوری از به درازا کشیدن کلام, و نیز به جهت مقام برجسته خاقانی در میان شاعران تصویرپرداز ادب پارسی، پژوهش خود را بر اساس دیوان این شاعر استوار ساخته ایم.

واژه های کلیدی:
استعاره مصرحه، گروه اسمی، نوسازی استعاره، غنای تخیّلی، کارکردهای زیباشناختی، دیوان خاقانی.

1) مقدمه و کلیات
استعاره (Metaphor) از پر ارزش ترین و به تعبیری دقیق تر، از مخیل ترین تصاویر شاعرانه است. قدما برای استعاره تعریف های متعددی ذکر کرده اند، که خود نشان از اهمیت و جایگاه ویژه استعاره در علم بیان دارد. محمدرضا شفیعی کدکنی معتقد است که یکی از پریشان ترین تعریف ها در کتب بلاغت پیشینیان، تعریف استعاره است (شفیعی کدکنی، 1366: 107)؛ ارسطو بر این باور است که استعاره عبارت از استعمال نام چیزی برای چیز دیگر است (هاوکس، 1380: 19)؛ ابوهلال عسکری در کتاب الصّناعتین استعاره را «نقل العبارة عن موضع استعمالها فی اصل اللغة الی غیر لغرض» تعریف می کند (العسکری، 1371: 268)؛ ابن معتز می نویسد: «استعارة الکلمة لیشیء لم یعرف بها من شیء عرف بها» (ابن معتز، بی تا: 2؛ مطلوب، 1403: 1/ 139)؛ ابن الخطیب الرازی نیز استعاره را چنین تعریف کرده است: «استعاره نام بردن از چیزی با نام چیز دیگر و اثبات معلّقات شیء دوم برای شیء اول به منظور مبالغه در تشبیه است» (المصری، 1368: 123).
عبدالقاهر جرجانی که نگاه دقیق تری نسبت به موضوع دارد، می گوید: آگاه باش که استعاره فی الجمله این است که واژه ای در هنگام وضع لغت اصلی شناخته شده داشته باشد، و شواهدی دلالت کند که به هنگام وضع بدان معنی اطلاق می شده، سپس شاعر یا غیر شاعر این واژه را در غیر آن معنی اصلی به کار گیرد، و این معنی را به لفظ منتقل سازد، انتقالی که نخست لازم نبوده است و به مثابه عاریت است (جرجانی، 1374: 17؛ جرجانی، بی تا: 30). ابن ابی الاصبع بر این باور است که «استعاره عبارت از نامیدن "مرجوع خفی" [مشبّه] به نام "راجع جلی" [مشبه بُه] است (المصری، 1368، 123). شاید این سخن جا حظ قدیم ترین عاریف بلاغیون از استعاره باشد: «تسمیة الشیء باسم غیره إذا قام مقامه» (مطلوب، 1403: 1/ 138؛ همو، 1393: 147؛ همو، 1395: 123؛ شفیعی کدکنی، 1366: 109 و 110؛ زکی صبّاغ، 1418: 246- 251) (1).
در میان بلاغیون متقدّم پارسی تعاریف دیگرگونی دیده نمی شود؛ رادویانی می نویسد: استعاره چنان بود که اندر او چیزی بود نامی را حقیقتی یا لفظی بود که مُطلق آن به معنی بازگردد.
مخصوص، آنگه گوینده مر آن نام را یا آن لفظ را به جای دیگر استعارت کند بر سبیل عاریت (رادویانی، 1380: 148). رشید الدین وطوط گزارشی اینگونه دارد: و صنعت استعاره چنان باشد کی لفظی را معنی باشد حقیقی، پس دبیر یا شاعر آن لفظ را از آن معنی حقیقی نقل کند و به جای دیگر به سبیل عاریت به کار بندد (وطواط، 1362: 28 و 29). شمس قیس نیز استعاره را مجازی با علاقه مشابهت می داند: و مجاز انواع باشد، و آنچه از آن جمله به اسم استعارت مخصوص است، آن است که اطلاق اسمی کنند بر چیزی که مشابه حقیقت آن اسم باشد در صفتی مشترک؛ چنانکه مرد شجاع را شیر گویند به سبب دلیری و اقدامی که میان آن دو مشترک است (رازی، 1373: 317 و 318؛ رامی تبریزی، 1385: 34؛ تاج الاحلاوی، 1383: 47 و 48).
تعریف معاصرین بلاغت ما از استعاره نیز خطوط برجسته رای قدما را حفظ کرده است؛ برای نمونه سیروس شمیسا استعاره را مجازی گفته که علاقه مشابهت در آن وجود دارد (شمیسا، 1381: 153)؛ همچنین مثلاً دکتر رضا براهنی در باب استعاره می گویند: استعاره انتقال مفهوم کلمه ای است به کلمه دیگر؛ یا انتقال معنی یکی شیء است به شیء دیگر حذف یکی از طرفین استعاره است در ذهن، و ارائه طرف دیگر است در کلمه (براهنی، بی تا: 116).
با ژرف شدن دانش های ادبی و مطالعات زبان شناسی، فرضیه های تازه ای در برابر دیدگاه کهن مشابهت در حوزه استعاره به وجود آمده است؛ عمده ترین این دیدگاه ها نظریه تأثیرات متقابل (Interaction)، نظریه واقعیت گرایی (Pragmatic view) و نظریه شناختی (Cognitive view) است. با به عرصه آمدن چنین نظریه هایی، استعاره به مفهومی بنیادین در مطالعات زبانی، و بالطبع ادبی تبدیل شده است (آبرامز، 1386: ذیل Theories of Metaphor)؛ لیکاف، 1383: 195- 298).
بلاغیون قدیم برای استعاره قائل به قرینه ای شده اند، زیرا در حقیقت استعاره را نیز نوعی مجاز به حساب آروده اند. قزوینی قرار دادن قرینه را به جهت جدا ساختن استعاره از کذب می داند، زیرا قرینه مشخص می سازد که گوینده معنایی خلاف معنای ظاهر اراده کرده است (القزوینی، بی تا: 306؛ الصعیدی، 1420: ج 3: 102). عبدالقاهر قائل به قرینه معنوی (حالی) و لفظی (مقالی) می شود، و می گوید: استعاره نیازمند قرینه است، چون وقتی می گویی: "رایتُ اسدا" چه بسا این کلام به این معنا باشد که تو یک شیر واقعی دیده ای، و ممکن است مراد تو فردی شجاع و سلحشور باشد. در اینجا حال و قراین موجود در قبل و بعد سخن، مراد واقعی تو را مشخص می کند (ضیف، 1383: 275؛ ضیف بی تا: 205).
با این وجود سیروس شمیسا اصالت را تنها با قرینه لفظی می دهد، و «رایتُ اسدا» یا «عندی اسدا» را خارج از بحث استعاره می داند؛ زیرا به باور او دلیلی در دست نیست که شیر را در معنای حقیقی نفهمیم. وی همچین می افزاید که: در ادبیات قرینه لفظی ملاک است نه قرینه حالی، و هر قرینه حالی نیز نهایتاً مسبوق به قرینه لفظی است (شمیسا، 1381: 205). شاید این چالش را بتوان بدین سان حل کرد که در استعاره ای که قرینه ای معنوی یا حالی بدان مرتبط است، مبالغه بیشتری نسبت به استعاره ای با قرینه لفظی وجود دارد، این مبالغه کم و بیش استعاره را تا حد رمز (Symbol) بالا می برد؛ چه در مرز نیز معنای حقیقی سخن وجود دارد، با این تفاوت که در این استعاره اکثراً بیش از دو معنا نمی توان یافت؛ دو معنایی که قرینه معنوی و لفظی آن را به یک معنا کاهش خواهند داد (همایی، 1367: 248 و 249؛ مطلوب، 1395: 128 و 129؛ رنجبر، 1385: 85 و 86).

2) بحث
عمدتاً در میان بلاغیون تحلیلی از وابسته های استعاره مصرحه به میان نیامده است؛ زیرا در نگاه ما استعاره یک لفظ بیش نیست. همچنین بلاغت ما تحت تأثیر بلاغت عربی بوده، که برخی از وابسته های اسمی فارسی را در آن زبان نمی توان یافت. از سوی دیگر بعضی از این وابسته ها را قرینه لفظی استعاره قرار می دهند؛ حال آنکه این وابسته ها به لحاظ داشتن شرط بلاغت- که بایسته سخن اصیل است- کارکردها و ارزش های بلاغی ویژه ای دارند، که ماهیت ویژه ای به استعاره ها خواهند داد. استعاره هایی که دارای وابسته هستند، نه تنها از نظر کاربرد، بلکه عموماً از استعاره های بی وابسته زیباتر و دارای غنای تخیلی بیشتری هستند، این امر خود مدلول چند ویژگی گرد آمده در این استعاره ها است.
1 -2) نوسازی استعاره:
چنانکه تشبیهات کلیشه ای نیاز به نوسازی دارد، نگارنده این سطور بر این باور است که استعاره های تکراری و به تعبیر دقیق تر، استعاره های مرده (Dead metaphor) نیز نیاز به نوسازی احیا دارند. بلاغیون کهن استعاره را بر پایه جامع (وجه شبه) به دو قسم تقسیم کرده اند:
الف) استعاره عام (قریب/ عامیه/ مبتذله): استعاره ای که جامع در آن مبتذل باشد؛ یعنی براذهان عامه پوشیده نماند؛ استعاره ای که جامع میان مستعارُ له و مستعارُ منه معلوم و آشکار باشد (رادفر، 1386: 103- 105). این نوع را معاصرین استعاره مرده نام نهاده اند، استعاره هایی که به سبب تکرار بسیار، وجه زیبایی شناختی خود را از دست داده و دیگر مخیل و بلیغ نیستند.
ب) استعاره خاصیه (غریب/ بعید/ خاصیة غریبه): استعاره ای که جامع غریب باشد، و غیز از خواص بر آن اطلاع نیابد؛ استعاره ای که جامع نامعلوم و فهم آن محتاج به دقت نظر باشد (همانجا؛ جرجانی، 1368: 120).
استعاره های عام یا مرده را با شگردهایی می توان نو کرد؛ یکی از کارآمدترین و بلکه عمده ترین طریق این نوسازی، افزودن وابسته هایی به استعاره است. بدیهی است که هر وابسته نمی تواند این مهم را بر آورد، بلکه در اینجا شرط بلیغ بودن وابسته نیز در میان است. برای نمونه سرو و ماه دو استعاره کلیشه ای برای دلدار و محبوب هستند، حال شاعر با افزودن وابسته هایی این دو استعاره را نو کرده است.

ای سرو غنچه لب ز گلستان کیستی؟
وی ماه روزوش ز شبستان کیستی؟
(ص 666)

از سوی دیگر چون این وابسته ها خود نوعی تصویر هستند، بلاغت و غنای تصویری سخن بیشتر تقویت شده است. نمونه برجسته تر این که لعل به عنوان استعاره ای برای می و لب، و همچنین نرگس برای چشم، تبدیل به یک استعاره مرده شده است. حال شاعران با افزودن وابسته یا وابسته هایی، آن ها را احیا می کنند:
لعل برای لب:

بیداد از آن جزع روان سوز نبینند
فریاد از آن لعل جهان ساز نخواهند
(ص 583)

داغ دل ها را به سحر آن جزع جادو تاب داد
باغ جان ها را به شرط آن لعل رخشان تازه کرد
(ص 576)

آن لعل شکرخنده گر از هم بگشایی
حقا که به یک خنده دو عالم بگشایی
(ص 670)

چون خاتم ار نه دیده دجال داشتی
پس ز آن نگین لعل مسیحا چه خواستی
(ص 535)

ای صید شده مرغ دلم در دامت
من عاشق آن دو لعل میگون فامت
(ص 711)

به بهانه حدیثی بگشای لعل نوشین
به خراج هر دو عالم گهری فرست ما را
(ص 551)

لعل برای باده:

در کف ساقی از قدح حقّه لعل آتشی
در گلوی قدح ز کف رشته عقد عنبری
(ص 427)

پس یک ماه کلوخ اندازان سنگ دلان
در بلورین قدحی لعل تر آمیخته اند
(ص 116)

بستان ز ساقی جام زر، هم بر رخ ساقی بخور
وقت دو صبح آن لعل تر در ده سه گردن صبح را
(ص 451)

تا جرعه ادیم گون کند خاک
آن لعل سهیل تاب درده
(ص 662)

می احمر از جام تا خط ازرق
ز پیروزه لعل بدخشان نماید
( ص 128)

نرگس برای دیده:

پشت بر دیوار زندان، روی بر بام فلک
چون فلک شد پر شکوفه نرگس بینای من
(ص 321)

صبحگاهی سر خوناب جگر بگشایید
ژاله صبحدم از نرگس تر بگشایید
(ص 158)

ز آن نرگس جادونسب درد مرا بگشاده تب
خواب مرا هر نیم شب بسته به آب انداخته
(ص 661)

بیمار بس است نرگس خمازت
بیماری را چه کار با گلنارت
(ص 709)

بردار ز خواب نرگس خون آلود
برخیز که خفتنت بسی خواهد بود
(719)

آن نرگس مخمور تو گلگون چون است؟
بادام تو پسته وار پر خون چون است؟
(ص 710)

در خوشاب را لبت سخت خوش آب می دهد
نرگس مست را خطت خوب سراب می دهد
(ص 615)

2-2-) بالا بردن غنای تخیلی و ارزش بلاغی استعاره
می توان با آوردن وابسته هایی برای استعاره مصرّحه، غنای تصویر را نیز افزایش داد؛ این مهم از آن روی حاصل می گردد که با آوردن وابسته ها، نه تنها استعاره نو می شود، بلکه این امکان برای سخنور ایجاد خواهد شد که توأمان، آرایه با آرایه های دیگری نیز بسازد: این صنایع را بر دو قسم عمده می توان تقسیم کرد:

الف) تصاویر
1) استعاره مصرحه:
مانند ترکیب «خنجر آقسنقر» که استعاره از روشنایی روز است، حال آنکه «آقسنقر» خود استعاره از روز است:

دست قراسنقر فلک سپر افکند
خنجر اقنسنقر از نیام بر آمد
(ص 144)

یا استعاره «خسرو چارم سریر» و «شحنه پنجم حصار» برای آفتاب و مرّیخ:

هیبت و رای تو را هست و رهین
خسرو چارم سریر، شحنه پنجم حصار
(ص 185)

«چارم سریر» استعاره از فلک چهارم (فلک آفتاب) و «پنجم حصار» استعاره از فلک پنجم (فلک مرّیخ) است.
2) استعاره مصرّحه+ استعاره مصرّحه:
مانند «بچه طاووس علوی آشیان»، که استعاره از آتش است:

دفع سرما را قفس کردند ز آهن پس در او
بچه طاووس علوی آشیان افشانده اند
(ص 106)

در این استعاره بسیار بدیع و غریب، «علوی آشیان» استعاره از آسمان، و «طاووس علوی آشیان» استعاره از آفتاب است.

3) پارادوکس:
در این حالت ترکیب و به تعبیری گروه اسمی مورد نظر، نه تنها استعاره، بلکه یک پارادوکس نیز هست: برای نمونه استعاره «آتش تر» برای لب در این دو بیت:

من نی خشکم و گر چه طعمه آتش نی است
طعمه این خشک نی ز آن آتش تر ساختند
(ص 113)

در کعبه کرده عید و ز زمزم مزیده آب
چون نیشکر چگونه مزم آتش ترش
(ص 224)

همچنین است استعاره های «آب خشک» (بلور) و «آتش تر» (باده) در بیت زیر:

نوبر چرخ کهن نیست بجز جام می
حامله ای ز آب خشک، آتش تر در شکم
(ص 260)

دیگر استعاره نوآیین خاقانی در این حیطه «افعی زمرّدین» است، که استعاره برای فلک است:

افعی زمرّدین بپیچد
مهره به سر زبان بر انداخت
(ص 507)

درک پارادوکس موجود در این استعاره، در گرو پی بردن به اشاره ای است، و بالطبع ذهن برای یافتن این اشاره کاوشی انجام خواهد داد؛ حال آنکه این کاوش خود نیز غایتی زیباشناختی است. زمرّد گوهری سبزرنگ است، و در میان مردم باور بر این بوده که سبب نابودی چشم افعی است: «مشهور و معروف شدست که چون زمرّد خالص در برابر چشم افعی دارند، چشم او بطرقد» (جوهری نیشابوری، 1383: 107)؛ «مار افعی چون زمرّد خالص بیند چشمش بیرون آید» (رازی، 1362: 260؛ همان: 170). در عجایب لمخلوقات طوسی آمده است: «بعضی گویند کی چشم افعی بر زمرّد اید کور گردد. و من از ملکی شنیدم کی گفت دروغ گویند این را، کی من این نگین بر چشم مار می سودم، هیچ اثر نکرد. گفتم: مگر نه افعی بود؟ گفت: افعی چگونه بود؟ گفتم: چشم وی دراز بود؛ معزّمی بخواند و افعی بیاورد، زمرّد بر چشم وی مالید دیده وی آب شد و بچکید» (طوسی، 1387: 145 و 146) قزوینی نیز می نویسد: «محمد زکریا گوید: زمرّد فایق اگر چشم افعی بر آن افتد، در حال همچون آب ریخته شود» (قزوینی، بی تا: 204). (2)
هم از این قبیل است استعاره «زبان بی دهان» برای تارهای بربط، و «دهان بی زبان» برای سوراخ های نای در بیت زیر:

بربط اگر دم از هوا زد به زبان بی دهان
نی به دهان بی زبان دم ز هوای نو زند
(ص 459)

 

4) تشبیه:
استعاره مصرّحه برای غنا بخشیدن به خود، ساخته های مختلفی از تشبیه را به عنوان وابسته به خدمت می گیرد. این تشبیهات عموماً این ساخت ها هستند:
1-4) تشبیه مرسل و مجمل:
مانند «گنبد نارنج گون» در بیت زیر:

این گنبد نارنج گون بازیچه دارد از درون
زآه سحرگاهش کنون رو سنگ باران تاره کن
(ص453)

«گنبد نارنج گون» بر کنار از این که استعاره مصرّحه برای فلک است، یک تشبیه مرسل و مجمل نیز هست.
همچننی استعاره «دو مار نهنگ سان» از زنجیرهای زندان:

سوزنش من چو ماهی از تابه
زیر دو مار نهنگ سان برخاست
(ص 61)

گاه نیز به صورت مقلوب به کار می رود، «آبگون قفص» (فلک) در بیت زیر:

در آبگون قفص بین طاووس آتشین پر
کز پر گشادن او آفاق بست زیور
(ص 191)

2- 4) تشبیه وصفی: مانند چهار استعاره بیت زیر:

آصف حاتم سخا، احنف صحبان بیان
یحیی، خالدعطا، جعفر هارون شعار
(ص 182)

این چهار استعاره بر کنار از این که استعاره هستند، تشبیه وصفی نیز هستند؛ مشبه به + مشبه به+ وجه شبه. تشبیه وصفی ماهیت خاص و کارکردهای بلاغی برجسته ای دارد، که در میان بلاغیون ما به فراموشی سپرده شده است (3). به دلیل وجود تشبیه وصفی، این قسم استعارات از بلاغت قابل توجهی برخوردار هستند.
3 -4) تشبیه مجمل و مرسل+ تشبیه وصفی:
مانند «بهمنِ کسری فشِ قبادفر» که استعاره از پسر تازه به دنیا آمده ممدوح (اخستان بن منوچهر شروانشان) است؛

جوهر اسفندیار وقت به گیتی
بهمن کسری فشِ قبادفر آورد
(ص 148)

4-4) تشبیه وصفی+ تشبیه وصفی:
مثل «بلبلِ همای فرِ زاغ فرق» که استعاره از کلک و قلم است:

آن بلبل همای فر زاغ فرق بین
کو خاص گلبنان خواص بنان ماست
(ص 80)

یا استعاره «دو مرّیخ ذنب فعل زحل سیما» برای زنجیرهای زندان:
قطب وارم بر سر یک نقطه دارد چارمیخ
این دو مرّیخ ذنب فعل زحل سیمای من
(ص 320)

5 -4) تشبیه بلیغ اضافی:
مانند «محکّ زرّ ایمان» که استعاره از حجرالاسود است:

کعبه صرافی، دکانش نیم بام آسمان
بر یکی دستش محک زرّ ایمان آمده
(ص 370)

یا استعاره «مادر موسی معانی» برای خاقانی در این بیت:

ای مادر موسی معانی
فارغ شو و «فاقذ فیه فی الیم»
(ص 278)

گاه استعاره هایی دیده می شود که خود یک تشبیه بلیغ اضافی است؛ مثل «سقف نیم خایه» که استعاره برای فلک خواهد بود:

آن خایه های زرّین از سقف نیم خایه
سیماب شد چو برزد سیماب آتشین سر
(ص 186)

و یا «مشرب احسان» که استعاره از خراسان است:

چه اسائت ز من آمد که بدین تشنه دلی
به سوی مشرب احساس شدنم نگذارند
(ص 153)

6 -4) تشبیه بلیغ وصفی:
مراد از تشبیه بلیغ وصفی آن دسته تشبیهات بلیغ است که در قالب یک صفت مرکب با اسلوب: مشبِهُ به+ مشبّه بیان می شوند. مانند چهار استعاره بیت زیر:

ابر درخش بیرق، بحر نهنگ پیکان
قطب سماک نیزه، بدر ستاره لشکر
(ص 193)

در بیت زیر نیز چهار استعاره بر این اسلوب وجود دارد:

ابر صواعق سنان، بحر جواهربنان
روح ملایک سیاه، مهر کواکب حشم
(ص 261)

7 -4) تشبیه بلیغ نمادین (اضافه سمبلیک):
«خضر معنی» که استعاره از دل است:

کسی کاین خضر معنی راس دامن گیر چون موسی
کف موسی و آب خضر بنی در گریبانش
(ص 209)

و «باز سپید دولت» در بیت زیر:

باز سپید دولت و شیر سیاه ملک
کاین پرده هم نشیمن و هم نیستان اوست
(ص 73)

با «بوتراب علم» در این بیت:

ای ذوالفقار دست هدی زنگ گیر، زنگ
کآن بوتراب علم به زیر تراب شد
(ص 157)

که استعاره از محمدبن یحیی است.

5) کنایه:
مانند قبّه نغرپیکران» که استعاره ای برای فلک است:

قدرت ز برای کار تو ساخت
این قبّة نغز پیکران را
( ص 33)

 

ب) صنایع بدیعی:
گاه وابسته در استعاره مصرّحه در پیوند با دیگر عناصر بیت، سبب برقراری برخی از صنایع بدیعی چون تضاد، جناس، اشتقاق و غیره می شود. برای نمونه در بیت زیر آوردن صفت بلند برای سرو، که سبب ایجاد صنعت تضاد شده است:

یک شب وصال داد مرا قاصد خیالش
با آن بلند سرو که چون سایه پست اویم
(ص 633)

همچنین در بیت زیر آوردن صفت تابنده برای گوهر، سبب ساختن تناسب لفظی (اشتقاق و نیز شبه اشتقاق) زیبایی بین «تابنده»، «تابوت» و «تاب» شده است:

پیش کان گوهر تابنده به تابوت کنید
تاب دیده به دو یاقوت و دُرَر بازدهید
( ص 165)

یا در بیت زیر با آوردن کبک سبب ایجاد مراعات النظیر بلیغی شده است:

در گریه وداع تذروان کبک لب
طاوس وار پای گل آلود می بریم
(ص 628)

همچنین تضاد بین سیمین و مشکین در بیت زیر:

به سیمین تخته و مشکین ده آیت
دبیران را دبستان تازه کردی
(ص 676)

و یا صنعت بدیعی زیبایی (شبه اشتقاق) که حافظ در بیت زیر، میان چمان و چمن ایجاد کرده است:

سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند
همدم گل نمی شود، یاد سمن نمی کند
( حافظ شیرازی، 1376: 390)

چمان نه تنها سبب نوسازی استعاره شده، بلکه خود صنعت نیز ساخته است.

3 -2) گسترش گنجینه واژگان زبان:
سخنور نیاز به واژه هایی دارد تا حاصل کشف و شهود، و به تعبیری آفرینش ادبی خود را هستی ببخشد، ادبی خود را هستی ببخشد؛ به این دلیل که اصولاً جهان را به کمک زبان می شناسیم. پدیده ای که نام نداشته باشد، به راستی وجود نیز نخواهد داشت. او می داند که اگر به اسامی و ترکیب های عادی و داشته های بالفعل زبان مکانیکی اکتفا کند، دیگر دنیایش نمی تواند برای مخاطبان تازگی داشته باشد؛ زیرا دنیایش چیزی غیر از دنیای حاضر نخواهد بود. از دیگر سو توانایی محدودی در آفریدن واژگان بسیط دارد، امری که اساساً بازبسته به دستگاه و تاریخ یک زبان، و حاصل گذر سال ها و دهه ها است. هم از این روی ناگزیر است تا با دست مایه قرار دادن واژگان زبان، واژگان و تعابیر تازه ای بیافریند. این نوآوری واژگانی سخنوران را می توان در دو محور تقسیم کرد:
الف) از طریق اشتقاق با استفاده از وندها و شبه وندها (کلباسی، 1380: 145)، ترکیب کلمات بسیط و دیگر شیوه های زبانی، واژگان تازه ای می آفرینند؛ مثلاً خاقانی با افزودن پسوند «دان» (پسوند مکان) به می ، واژه «میدان» را ساخته است:

آن می و میدان زرّین بین که پنداری به هم
آتش موسی و گاو سامری در ساختند
(ص 111)

یا با ترکیب دو واژه بسیط «دار» و «خانه»؛ واژه نوآیین «دارخانه» (خانه ای با دارها و اتاق های فراوان) را آفریده است:

بیدقی مدح شاه می گوید
کوکبی وصف ماه می گوید

بلکه مزدور دارخانه نحل
صنت عدل شاه می گوید
(ص 166)

اما این مایه تکاپو هرگز چنان نیست که بتواند نیاز سخن سرایان را به واژه های نو برطرف سازد، لاجرم طریقی دیگر در میان است.
ب) از طریق تصویر سازی: یکی از اساسی ترین شیوه های هنری- زبانی برای غنا بخشیدن به گنجینه واژگانی یک زبان، تصویر سازی، یعنی آفرینش ترکیب های مجازی و استعاره های بدیع است. تصویرسازی به گونه گسترده تنها از عهده زبان ادبی بر می آید، زیرا تخیل به عنوان اساسِ تصویرسازی از عناصر پویایِ شعر (و زبان آن) است. زبانِ مکانیکی یا روزمره در این زمینه بسیار ضعیف و کند است، زبان روزمره اندک توان تخیلی خود را صرف ساختن مجازهای ساده و کنایات غیرتصویری قریب می کند. مهم ترین کارکرد تصویرسازی در راستای این غنا بخشیدن به زبان، افرینش «نام تصویرها» است؛ نام تصویر عبارت است از اسامی ای که سخنور که بر اساس روش ها و هنجارهایی از طریق تصویرسازی برای پدیده ها و امور هستی می آفریند. نام تصویر به عنوان نام تصویر، دستاورد شگفت زبان ادبی، نقطه مقابل نام های حقیقی است، که زبان هنجار می سازد. اگر در زبان مکانیکی و روزمره برای جرم کروی که روز هنگام در آسمان می تابد، اسم خورشید و آفتاب را داریم، در زبان ادبی تنها خاقانی در قصایدش بالغ بر صد و پنجاه نام بر خورشید نهاده، که از این جمله است:
خسرو زرین غطا (ص 36)؛ مائده سالار صبح (همانجا)؛ نارنج زر (ص 46)؛ خایة زرین (همانجا)؛ گوی زر (ص 48)؛ ناخن روز (ص 50)؛ سلطان یکسواره (ص 59)؛ نان زرّین چرخ (همانجا)؛ نان زرین (ص 81 و 186)، کبوتر زرّین (ص 82)؛ عروس فلک (ص 85)، چراغ آسمان ( ص 92)، رومی زن رعنا (ص 95)، موذن تسبیح فلک ]همانجا)؛ طاووس علوی آشیان (ص 106)، چتر زرین (ص 106)، سلطان فلک ( ص 107)، شاه فلک (ص 108)، زرّین قواره (ص 112)؛ بیضه آتشین ( ص122)؛ دیده فلک (ص 123)؛ یکسواره چرخ (همانجا)؛ سلطان انجم ( ص 130 و 176)؛ خنگ صبح ( ص 133)، کعبتین رقعه مینا (همانجا)؛ قواره دیبای جیب چرخ ( ص133)؛ کعبتین یکتا (همانجا)؛ آتشین دواج (ص133)، آتشین صلیب ( ص133)، مطبخی باغ (ص 136)، خوانچه زر (ص 158 و 426)؛ نان فلک ( ص158)؛ نان زرد فلک (ص 167)، امام انجم ( ص 169)؛ نسّاج کارگاه فلک ( ص176)؛ آیینه چین (ص 182)؛ بیرق صبح (ص 182)؛ مهره زر (ص 182)؛ باز سپهر (ص 182)؛ زرّ سرخ سپهر (ص 183)؛ خسرو چارم سریر (ص 185)؛ ترازوی زر (ص 186)؛ نان زرین (ص 187)؛ نورزای چشمه (ص 187)؛ دایگان عالم (ص 187)؛ طاووس آتشین پر (ص 191)؛ نان چرخ گندناگون (ص 212)؛ عروس روز (ص215)؛ شمع هفت چرخ (ص218)؛ سلطان یکسواره گردون (ص 218 و 136)؛ قندیل دیر چرخ (ص 243)؛ خوانچه زرین آسمان (ص 244)؛ قرص گرم آسمان (ص 254)؛ ترنج مهرگان (ص 258)؛ بیضه زرین ( ص 259)؛ قواره زرد (ص 261)؛ قندیل دیر عیسی (ص 281)؛ سالار نجوم (ص 287)؛ کیخسرو روز (ص 295)؛ نان گرم مطبخ فلک (ص 302)؛ سلطان چرخ (ص 350)؛ زال زر (ص 377)؛ صدف زرین ( 379 و 390)؛ یوسف زرین رسن (ص 379)؛ یوسف گردون نشین (همانجا)؛ خشت زرین (ص 381)؛ جمشید ماهی گیر (ص 384)؛ کاسه آتشین (همانجا)؛ تاج گردون (ص 386)؛ سیمرغ زرین پر (ص 388)؛ زمزم آتش فشان (ص 390)؛ آینه اسکندری (ص 390 و 419)؛ خشن زرّ خاوری (ص 391)؛ خوانچه زرین چرخ (ص 392)؛ خوانچه زرّین (ص 412)؛ بیضه زر (ص 429)؛ افسر دیر اعظم (ص 431)؛ خوانچه زرین سمایی (ص 434)؛ صدف غالیه سایی (همانجا).
دقت در این شواهد به خوبی نشان می دهد که سهم عمده ای از نام تصویرها را استعاره های مصرّحه ای تشکیل می دهد، که یک گروه اسمی هستند. در حقیقت آوردن وابسته سبب می گردد تا از یک واژه چندین استعاره، و در حقیقت تعبیر و واژه نو ساخت. برای نمونه در شواهدی که پیشتر برای نوسازی استعاره «لعل» با آوردن وابسته ها ذکر کردیم، شاعر چند استعاره آورده است:
لعل نوشین (ص 551)؛ لعل رخشان (ص 576)؛ لعل جهان ساز (ص 583)؛ لعل شکرخنده (ص 670)؛ لعل مسیحا (ص 535)؛ لعل میگون فام (ص 711)؛ که می توان با جستجو در اشعار دیگر شماری نیز بر آن افزود، و باعث گسترش گنجینه واژگانی زبان شد. آی. ای. ریچاردز (I. A. Richards) نیز کاربرد اصلی استعاره را توسّع زبان می داند، از آن رو که زبان واقعیت است، استعاره در حقیقت گسترش واقعیت است. معقول است اگر بگوییم که استعاره، با کنار هم آوردن عناصری که کنش و واکنششان بُعد جدیدی به هر دو می بخشد، واقعیت جدیدی خلق می کند، آن را در قالب زبان حفظ می کند و بدین سان در دسترس همه کسانی قرار می دهد که بدان زبان سخن می گویند. وی بر این باور است که اگر زیان امکان استفاده از استعاره را در اختیار ما نمی گذاشت، به هیچ وجه نمی توانست یاریمان کند (هاوکس، 1380: 95). سادوک (sadock) بر این باور است که زبان استعاری یکی از منابع زایایی تحول زبانی است. (افراشی، 1381: 79). فیلپ ویلرایت نیز در کتاب استعاره و واقعیت (Metaphor and Reality) استعاره را مرکز زبان می انگارد (هاوکس، 1380: 98) (4).

نتیجه گیری
استعاره مصرّحه به عنوان یکی از برجسته ترین و پرکاربردترین تصاویر شاعرانه، از اهمیت والایی در علم بیان برخوردار است. این استعاره گاه در قالب یک واژه، و گاه در قالب یک گروه اسمی بیان می شود. در وجه اخیر عمدتاً استعاره بلاغت و ارزش زیبایی شناختی بیشتری دارد، زیرا وابسته ها به شاعر امکان می دهد تا استعاره های کلیشه ای و مرده را نوسازی و احیا کنند، توان تخیّلی استعاره و کلام را از طرق مختلف بالا ببرد، و سرانجام سبب آفرینش نام تصویرها و به تبع آن غنای گنجینه واژگان ادبی شود. در این جستار به تبیین و تحلیل این کارکردهای بلاغی پرداختیم.

پی نوشت ها :

1) برای آگاهی از تعاریف دیگر بنگرید به: مطلوب، 1403: 1/ 136- 141: مطلوب، 1395: 123- 128.
2) مراغی نیز در منافع حَیَوان نویسد: «و چشم افعی گرد نیست، دراز است، زمرّد خالص ببیند چشمش کور شود» (مراغی، 1388: 160)؛ و نیز گفته اند: «زمرّد اِرمانی خوش رنگ سیراب را که در برابر افعی بدارند، دیده افعی بترکد، چنانکه گفته اند: افعی چون زمرّد نگرد کور شود» (جواهرنامه، 1343: 282). در نوادر التّبادر نیز آمده است که: و چون برابر افعی بدارند، چشم افعی به در آید «دُنیسری، 1350: 158). البته بنا بر آنچه بیرونی در الجماهر می آورد این باور فقط پنداشتی مردمی است و اساسی ندارد: «ابوریحان در الجماهر این باور را مردود می داند: و منها ما أطبق الحاکون علیه من سیلان عیون الافاعی إذا وقع بصرها علی زمرّد حتی دون ذلک فی الکتب الخواص، و انتشر علی الأسنة و جاء فی الشعر. و قال ابوالنّصر العتبی فی بعض رسائله: انّ لکل خاصیة و قوة بحسب القدرة الالهیة ذاتیة و هذا الزمرّد یُسیل مقلة الجان، مع إطلاقهم علی هذا قلم تفرّ التجربه عن تصدیق ذلک. فقد بالغتُ فی امتحانه بما لایکن ان یکون أبلغ منه، من تطویق الافاعی بقلادة زمرّد، و فرش سلّت به، و به تحریک خیط أمامه منظوم منه، مقدار تسعة أشهر فی زمانی الحّر و البرد. و لم یبق إلا تکحیله به. فما اثر فی عینیه شیئا اصلاً، ام لم یکن زاده حدّة بصر! (بیرونی، 1374: 272و 273).
3) در گفتاری مستقل به معرفی و تحلیل این ساخت تشبیهی پرداخته ایم. که در شماره پانزدهم فصلنامه تخصصی سبک شناسی نظم و نثر فارشی (بهار ادب) در اختیار علاقه مندان قرار خواهد گرفت.
4) شاید ذکر این نکته خالی از فایده نباشد که گروه اسمی در استعاره مصرّحه به ساختار عمده دارد:
1. اسم+ صفت: مثل «بادبان اخضر» (اسم+ صفت مشتق) که استعاره ای برای فلک است:

چون آه عاشقان شد صبح آتش معنبر
سیماب آتشین زد در بادبان اخضر
(ص 186)

و «ابر طورفش» (اسم+ صفت مشتق) که استعاره برای مرکب ممدوح است:

بحر کلیم دست بر این ابرِ طورفش
با فال عید و نور انالله رهبرش
( ص225)

یا مثل «مرّیخ زحل خور» (اسم+ صفت مرکب) که استعاره از آتش است که زغال های زحل وار تیره را در بر می گیرد:

کرده اند از زاده مرّیخ عقرب خانه ای
باز مریخ زحل خور در میان افشانده اند
(ص 106)

2. اسم+ اسم: مانند «ابجد روحانیان» که استعاره از نوای بربط است:

بربط از بس چوب کز استاد خورده طفل زار
ابجد روحانیان بین از زبان انگیخته
(ص 393)

3. اسم+ ترکیب اضافی (اسم + ــِ + اسم): مانند «محک زرّ ایمان» که استعاره ای برای حجرالاسود است:

کعبه صرّافی، دکانش نیم بام آسمان
بر یکی دستش محک زر ایمان آمده
(ص 370)

4. جمله: که بیشتر جمله ای معترضه است:

شیرمردان به حریمش سگ کهفند همه
آنت شیران که مدد ز آتش هیجا بینند
(ص 99)

 

کتاب نامه
- آبرامز، می یر هوارد، 1386، فرهنگ واژه اصطلاحات ادبی. ترجمه سیامک بابایی، چاپ اول، اصفهان: جنگل.
- ابن معتز، عبدالله، بی تا، البدیع، تحقیق اغناطیوس کراتشقوفسکی، بی جا: بی تا.
- افراشی، آزیتا، 1381، «نگاهی به فرآیند شکل گیری استعاره»، اندیشه هایی در معنی شناسی. چاپ اول، تهران: فرهنگ کاوس: 71- 89.
- براهنی، رضا، بی تا؛ طلا در مس (در شعر و شاعری). جلد اول، چاپ سوم، تهران: مولّف.
- بیرونی، ابوریحان محمد بن احمد، 1374، الجماهر فی الجواهر. تحقیق یوسف الهادی، چاپ اول، میراث مکتوب/ علمی و فرهنگی.
- تاج الحلاوی، علی بن محمد، 1383، دقایق الشّعر (علم بدیع و صنایع شعری در زبان پارسی دری). تصحیح سید محمد کاظمی امام. تهران: دانشگاه تهران.
- جرجانی، عبدالقاهرین عبدالرحمان، بی تا، اسرار البلاغه. تحقیق محمود محمد شاکر. الجدة: دارالمدنی.
- ــــــــــــــ، 1374، اسرار البلاغه، ترجمه جلیل تجلیل، تهران: دانشگاه تهران.
- ــــــــــــــ، 1368، دلائل الاعجاز، ترجمه سید محمد رادمنش. چاپ اول، مشهد: آستان قدس رضوی.
- جواهرنامه، 1343، به کوشش تقی بینش، فرهنگ ایران زمین. جلد دوازدهم: 273- 297.
- جوهری نیشابوری، محمد بن ابی البرکات، 1383، جواهرنامه نظامی. تصحیح ایرج افشار (با همکاری محمد رسول دریاگشت). چاپ اول، تهران: میراث مکتوب.
- حافظ شیرازی، شمس الدین محمد، 1375، دیوان. تصحیح پرویز ناتل خانلری. چاپ سوم، تهران: خوارزمی.
- خاقانی شروانی، افضل الدین بدیل، 1374، دیوان، تصحیح ضیاءالدین سجادی. چاپ پنجم، زوّار.
- دُنیسری، شمس الدین محمد بن امین الدین ایوب، 1350، نوادر التّبادر، لتحفه البهادر، به کوشش محمدتقی دانش پژوه و ایرج افشار. چاپ اول، تهران: بنیاد فرهنگ ایران.
- رادفر، ابوالقاسم، 1368، فرهنگ بلاغی- ادبی. چاپ اول، تهران: اطلاعات.
- رادویانی، محمد بن عمر، 1380، ترجمان البلاغه. تصحیح احمد آتش. به کوشش توفیق ه. سبحانی و اسماعیل حاکمی. چاپ اول، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی.
- رازی، شمس الدین محمد بن قیس. المعجم فی معاییر اشعار العجم، تصحیح سیروس شمیسا. چاپ اول، تهران: فردوس.
- رازی، شهمردان بن ابی الخیر، 1362، نزهت نامه علائی. تصحیح فرهنگ جهانپور. تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی (پژوهشگاه).
- رامی تبریزی، شرف الدین حسبن بن محمد، 1385، حقایق الحدائق (علم بدیع و صنایع شعری در زبان پارسی دری). تصحیح سید محمد کاظم امام. چاپ دوم، تهران: دانشگاه تهران.
- رنجبر، احمد، 1385، بیان، چاپ اول، تهران: اساطیر.
- زکی صبّاغ، محمد علی، 1418، البلاغة الشعریّة فی کتاب البیان و التّبیین للجاحظ/ الطبعة الاولی، بیروت: مکتبة العصریة.
- شفیعی کدکنی، محمد رضا، 1366، صورخیال در شعر فارسی، چاپ سوم، تهران: آگه.
- شمیسا، سیروس، 1381، بیان. چاپ ششم، تهران: فردوس.
- الصعیدی، عبدالمتعال، 1420، بغیة الأیضاح لتلخیص المفتاح فی علوم البلاغة. قاهرة. مکتبة الآداب.
- ضیف، شوقی، بی تا، البلاغة تطّور و تاریخچه. الطبعة التاسعة، قاهره: دارالمعارف.
- ــــــ ، 1383، تاریخ و تطوّر علوم بلاغت. ترجمه محمدرضا ترکی، چاپ اول، تهران: سمت.
- طوسی، محمد بن حسن، 1363، تنسوخ نامه ایلخانی. تصحیح سید محمد تقی مدرس رضوی، چاپ دوم، تهران: اطلاعات.
- طوسی، محمد بن محمود، 1387، عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات. تصحیح منوچهر ستوده. چاپ سوم، تهران: علمی و فرهنگی.
- العسکری، أبی هلال الحسن بن عبدالله بن سهل، 1371، الصناعتین (الکتابة و الشعر). تحقیق علی محمد البجاوی و محمد ابولفضل ابراهیم. الطبعة الأولی، بی تا: داراحیاء الکتب العربیه.
- قزوینی، زکریاء بن محمد، بی تا، عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات. و تصحیح نصرالله صبوحی. بی جا: بی نا.
- لیکاف، جورج، 1383، «نظریه معاصر استعاره». ترجمه فرزان سجودی. استعاره، به کوشش فرهاد ساسانی. چاپ اول، تهران: سوره مهر، 195- 298.
- مراغی، عبدالهادی بن محمد، 1388، منافع حَیَوان، تصحیح محمد روشن. چاپ اول، تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار.
- المصری، ابن ابی الاصبع، 1368، بدیع القرآن. ترجمه سید علی میزلوحی. چاپ اول. مشهد: آستان قدس رضوی.
- مطلوب، احمد، 1393، عبدالقاهر جرجانی بلاغته و نقده. الطبعة الأولی، الکویت: و کالة المطبوعات.
-ــــــ ، (1935)، نون البلاغیه (البیان و البدیع). الطبعة الأولی، الکویت: دارلبحوث العلمیة.
- ـــــــ، (1403)، معجم المصطلحات البلاغیه و تطوّرها. بی تا: المجمع العلمی العراقی.
- مهدوی فر، سعید، 1390، فرهنگنامه تحلیلی تصاویر برجسته و بدیع در قصاید خاقانی شروانی. پایان نامه دوره کارشناسی ارشد رشته زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه شهید چمران اهواز.
- ـــــــ ، 1389، «نام تصویر در ادب پارسی، بر پایه قصاید خاقانی»، کتاب ماه ادبیات، سال چهارم، شماره چهل و هفتم (پیاپی 161)، اسفند: 33-41.
- وطوط، رشیدالدین محمد، 1362، حدائق السّحر فی دقایق الشعّر. تصحیح عباس اقبال. تهران: سنایی و طهوری.
- هاوکس، ترنس، 1380، استعاره، ترجمه فرزانه طاهری. چاپ دوم، تهران: نشر مرکز.
- همایی، جلال الدینف 1367، فنون بلاغت و صناعات ادبی. چاپ پنجم. تهران: نشرهما.
منبع: نشریه کتاب ماه ادبیات، شماره66.